علی میری
منوی وب‌سایت
  • خانه
  • وبلاگ
  • پادکست
  • آلبوم تصاویر
  • نمونه‌کارها
  • درباره من
  • تماس با من
  • ورود
  • ثبت‌نام
درخواست همکاری
  • خانه
  • وبلاگ
  • پادکست
  • آلبوم تصاویر
  • نمونه‌کارها
  • درباره من
  • تماس با من
  1. خانه
  2. پادکست

پادکست


یکی از جدی ترین تعلقات خاطر من در رسته ادبیات داستانی ، نگارش داستان کوتاه و مینیمال و پس از آن اجرای این داستانهاست. اینجا می توانید به بخشی از داستانک های صوتی من گوش دهید.


پادکست شماره 1 ؛ بهارخواب مرضیه

سقف بهارخواب هفت،هشت،ده سالی می شود که نم کشیده ولی نمی ریزد . نگاه کن! دایی حسین گفت و دستش را دور خیاربوته ای چنبره کرد و نمک را پاشانده نپاشانده چپاند تووی دهانش. دوباره گفت نگاه کن . این دختر معمارهای شهری هیچی حالی شان نیست که .
برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 2 ؛ داستان آقا ابرام

آقاجان همینطور که دست چپ را فراز بوفه می کرد تا بکشاندش جلو و بیاورد سر جای تازه اش ، زیر لب می خندید و لپ‌اش راستش را همانطور که مماس بوفه بود باد کرد و بی اینکه از لای سیبیل قیطانی اش چیزی بشنوی برای عزیز ادا و اصول آمد.

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 3 ؛ آشپزخانه دایی جواد

مادرم می گفت سرت که شلوغ باشد عشق و عاشقی هم از سرت می افتد . این بد بیاری هایی که می آری همه اش پشت و پسله ی همین عشق و عاشقی است . اگر دختری در زندگی ات نباشد ، بدبیاری هایت تمام می شود.

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 4 ؛ بهرام خره

بهرام خره صدايش مي كردند.نه چون هيچي نمي فهميد يا نفهمي چيزي بود.بهرام خره بود ، چون خركي همه كار مي كرد.خركي دنيا آمد و مادرش را سر زا برد. خركي بزرگ شد و خركي داشت داماد مي شد آن شب...

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 5 ؛ بیمار خنده های توام

چند دقیقه تصور کن یک کسی را داشته باشی و درباره اش بخوانی یا بگویی : بیماره خنده های توام بیشتر بخند...


برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 6 ؛ بوی آخر دنیا

دلتنگی بوی پرتقال شهسوار می ده وقتی پرتقال رو پوست می کنی و پر میکنه کل خونه رو بوی پرتقال شهسوار و همه مون می دونیم که چقدر تو بوی پرتقال شهسوار دوست داشتی...

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 7 ؛ نوار کاست

یک وقتی نوار کاست ها یک چیزی مثل دفترچه اسرار بعضی بود. تویش می خندیدند. بغض می کردند. حرف می زدند با کسی که نیست. اما یک وقت هایی هم نوار کاست ها بی وفایی می کردند.

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 8 ؛ سینما قدس ، مادرم

سینما ... سینما ... سینما ... رفیق روزهای بی کسی . خوب تمام کردی رفاقت را در حقم . مراسم ننه که تمام شد ، عالمی ، رئیس سینما آمد و سفت بغلم کرد. همه شان آمدند . بعد ننه ، سینماقدس شد مادرم .

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 9 ؛ آقاجان که کرونا گرفت

آقاجان که کرونا گرفت تووی خانه جشنی به پا بود . عزیز می رقصید . بهاره دمبک می زد و ابولفضل داداش وسطی هم داشت فتانه می خواند.


برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 10 ؛ در انتظار عید

سر شب بود. ساعت یک چیزی حدود 8 و 9 شب بود. قناری جستی زد و اومد کنار آقاجان زیر کرسی نشست. پاشو عین آقاجان کرد زیر کرسی . گرم گرفت و خوابش برد.

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 11 ؛ در مذمت سهراب

گفت آتش و زارت گذاشت زیرگوش سرباز . هیچکس نمی دانست چرا . نه سربازها توجیه بودند نه فرمانده ها. خودش می دانست چه خبر است و سرباز وظیفه سهراب رزمیانلو.

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 12 ؛ دوربین یاشیکای آقاجان

همین که سال تحویل شد ، همه ایستادند روبروی دوربین یاشیکای قدیم آقاجان تا عکس بگیرند . عزیز ولی نیامد. عزیز در هیچ کدام از عکسهایمان نمی آمد.


برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 13 ؛ انتظار یعنی سینما

اگر از من می پرسید می گویم این کلمه انتظار مثل آرشیو فیلم های کلاسیک است . یکجاهایی اش برای همه شبیه هم است . همه تووی آرشیوشان یک پدرخوانده ای دارند و یک بر باد رفته ای و درخشش کوبریک و روانی هیچکاک که گلد پک است ...

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 14 ؛ جادوگر شهر اوز

تابستان بود. 10 ساله بودم . عمو وسطی ام یک روز به من قول داد که من را می برد آمریکا . می برد دیزنی لند. می برد جادوگر شهر اوز را ببینم.



برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 15 ؛ خواستگار

حرف های گریه دار را آقاجان همیشه با سر پایین به ما می گفت . برای مرضیه که خواستگار آمد هیچ دلم نبود که برود خانه بخت. خواستگارها که رفتند از آقا پرسیدم آقاجان مرضیه را که به اینها نمی دهید؟ آقاجان سرش را انداخت پایین.

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 16 ؛ ماک اتاق جنگی

ماک اتاق جنگی آن موقع ها مثل بنز و بی ام و بود برای ماشین بازها . هر کسی نداشت . کم بود اولش که آمد ایران اینترناش آوردش و واردش کرد. برا خاطر همین نورچشم کامیون دارها بود یک زمان

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 17 ؛ ماجرای ملوک

ملوک رفت که کارشان را یکسره کند. وقتی چادر را آنطور دور کمرش می بست، وقتی هن هن می کرد موقع راه رفتن و وقتی دمپایی را آنطور یک کتی پا می کرد، یعنی کار تمام است.


برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 18 ؛ تورنتو 5 درجه زیر صفر

یک دستش توی دستش عمومنوچهر بود یک دستش توی دستش پدرشوهرش . شوهرش سرش را بوسید . سرم سوت کشید . قطار راه افتاد رفت سمت مرز . رد شد از مرز . نشستم توی قطار . بعد عروسی نشد بمانم توی خانه . نشد بمانم توی آن شهر . توی آن خانه .

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 19 ؛ ویدا ، خواهرم

مرداد بود ، سر ظهر . ارزن ریخته بودم روی تراس تا قمری ها بیایند و یک صدایی بگیرد خانه . از بس که داغ بود کف حیاط هیچ کدامشان جرات سریدن روی حیاط را نداشتند . ویدا ولی نشسته بود گوشه حیاط و به جایی که اصلا معلوم نبود کجاست نگاه می کرد .

برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

پادکست شماره 20 ؛ زندگی در میان امواج

میهمانها کف حیاط جا انداخته و کنار هم دراز کشیده بودند. یک زن و شوهر و یک پسر سه ساله و یک دختر که هم سن من هم بود داشتند. 16 ساله بود. پشت لب‌اش هم مثل من سبز شده بود.


برای شنیدن روی عکس کلیک کنید.

ساخت سایت توسط Portal